- سلام کردن
- درودی رساندن درود گفتن فرنافتن درود گفتن به کسی تهیت گفتن کسی را کلمه سلام را بر زبان جاری کردن
معنی سلام کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- سلام کردن
- درود گفتن به کسی، سلام علیک یا سلام علیکم گفتن، سلام زدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دو تا شدن رکوع (بقصد تعظیم و غیره)
آگاه کردن، آگاهاندن
نابود کردن
استراحت بخشیدن راحت بخشیدن آسایش دادن، تسلی دادن تسکین بخشیدن، مطمئن کردن
پایدار ماندن، پاییدن
مزاحمت، فشار آوردن
ممنوع کردن عملی را تحریم، بیهوده از بین بردن چیزی را
نیوکنیدن اعلان کردن آگاه کردن
بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
وا گذار کردن سپردن
به پایان بردن، مردن
پیام فرستادن پیغام دادن: چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد ترا بهرکس نامه وپیام بایدکرد. (ناصرخسرو)
کشتن تکه تکه کردن
ناقص کردن، معیوب نمودن
پایکوبی و رقص کردن
کسی را بر مرکوبی نشاندن تا از جایی به جایی رود
نوشتن از روی مکتوب و نوشته اصلی
برنگ سیاه در آوردن، یا سیاه کردن روی. (چهره) صورت خود را به رنگ سیاه درآوردن، توضیح این کار در ماتم و سوگواری معمول بود
سکالیدن مشورت کردن رای زدن، مشورت کردن، رای زدن، تدبیر کردن
برخاستن، به پا خاستن
درمان کردن، چاره کردن، برای مثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
دوختن پارچه با دست، بخیۀ درشت زدن
آرامش دادن، آسوده کردن، آرام ساختن
چاره کردن گرزیدن ویدن مداوا کردن درمان کردن، چاره نمودن تدبیر کردن
در نیام کردن، کوتاه آمدن، دست برداشتن درغلاف گذاشتن در نیام کردن، دست از کاری باز داشتن منصرف شدن، ترک دعوی و خصومت کردن کوتاه آمدن در مشاجره
میخوارگی کردن، عیاری کردن: ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
برخاستن، برانگیخته شدن، انجام دادن برخاستن، انجام دادن اجرا کردن: مختال آنست که خود را عظیم داند... و بحقوق الله قیام نکند، مشغول شدن
لازم بودن واجب بودن، یا لازم نکرده. لازم نیست
کفشیر کردن کبداندن جوش دادن پیوند دادن لحیم کردن جوش دادن: اگر دلت بشکستست سنگ معصیتی دل شکسته بطاعت لحام باید کرد. (ناصر خسرو. 107)
لجام زدن
دهنه زدن ستور را
همواره همراه و ندیم کسی کردن شخصی را: (چون مجلس باخر رسید و مستان عزم شبستان کردند سلطان از زبان خود کسی را ملازم قیصر کرد و جهت احتیاط را فرمود که با او رسوم چرب زبانی و آداب نیکو محضری ممهد دارند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 27)، همیشه در جایی مقیم ساختن، نوکر کسی کردن، مواظب کردن
سرزنش کردن نکوهیدن: (و چون میل بخیر کند از میل بشر پشیمان شود و خویشتن را ملامت کند) (اوصاف الاشراف. 26)